• وبلاگ : سفر نامه
  • يادداشت : يک آسمان نيلي شد....
  • نظرات : 10 خصوصي ، 85 عمومي
  • پارسي يار : 3 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلام

    شبي ، پسري نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود ، رفت و يک برگه کاغذ را به او داد . مادر دست هايش را با حوله اي تميز کرد و نوشته ها را با صداي بلند خواند . پسرش با خط بچه گانه نوشته بود :

    صورتحساب :
    کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار
    مرتب کردن اتاق خوابم 1 دلار
    مراقبت از برادر کوچکم 3 دلار
    و.....

    دوست داشتي ادامه ش توي وبم هست يه سر بزن
    منتظرتم منتظرم نذار