چمران ول کن نبود با دیدن هر چیزی یادش می افتادم چن روزی بودکه کتاب "مرگ از من فرار میکند"رو میخواندم یکی از رفقاش گفته بود اگه الان چمران زنده بود میرف افغانستان یا عراق یا ...اما بادیدن اون محرومیت فک میکنم شاید چمران بعد از بچه شیعه های محروم لبنان به داد شیعیان خودمان میرسید .
بالا خره بعد ازدو روز به روستای محل استقرارمان رسیدیم مدرسه شبانه روزی با 180 دانش اموز.
از همه بیشتر اینکه بین بچه ها سنی هست برامون دلهره داشت چطور حرف بزنیم که ایجاد اختلاف نشه
1ساعت از رسیدنمون نگذشته بود که رفتیم بین بچه ها برای آشنایی.با کمک سرپرست خابگاه بچه های سنی رو خیلی زود شناختیم زینب و سمیرا ...
روز اول که به کلاس رفتم داشتم درباره تاثیر اعمال ما بر نسلمون میگفتم که یهو اومدم مثال یزید و معاویه رو بزنم تا اسم لعنتی رو بردم یکی از بچه ها خیلی تابلو به سمیرا اشاره کرد وگفت خانم کلاس سنی داره
من وارفتم
نمیدونستم چکار کنم کل بحث ا زدستم خارج شد با کلی من من گفتم اشکال نداره یه مثال دیگه میزنم
بچه ها اخمشون رو تو هم کردن که معاویه که عیبی نداره دربارش بد بگیم! اما من باز ملاحظه کردم و ترجیح دادم بعد از من اختلافی بین بچه ها ایجاد نشه هنوز هم شناختی از سنی هامون نداشتم ...
سر کلاس بعد هم این اتفاق دوباره افتاد خدا رحم کرد کلا 2تا بیشتر نبودن..
صبحا سر کلاس با بچه ها بودیم و شبها توی خوابگاه و دوباره چمران می یاد سراغم.چمران و بچه های یتیم لبنانی همون هایی که الان حزب الله رومی چرخونن.خدایا کمک کن کم کاری نکنم...