• وبلاگ : سفر نامه
  • يادداشت : جهادي 8
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام تسنيم جان

    خوبي خواهر؟ خوش به سعادتت خانوم. اولين تجربه ي تبليغيت مبارك


    سلام خيلي جالب بود بايد دوباره برگردم و سر فرصت همه رو بخونم

    سلام

    لينک شدي دوست عزيز


    سلام

    رفتم يه حوزه ي آزاد

    حوزه ام البنين

    جامعه هم از ترم بعد غير حضوري ادامه مي دم


    سلام

    کسي نيست،
    بيا زندگي را بدزديم، آن وقت
    ميان دو ديدار قسمت کنيم.
    بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم.
    بيا زودتر چيزها را ببينيم.
    ببين، عقربک‌هاي فواره در صفحه ساعت حوض
    زمان را به گردي بدل مي‌کنند.
    بيا آب شو مثل يک واژه در سطر خاموشي‌ام.
    بيا ذوب کن در کف دست من جرم نوراني عشق را.

    پيشم بيا و مطلبامو بخون و منو از نظرت مستفيض کن

    حتما بيا و نقدم کن....به عنوان يه طلبه ي بالاتر از ما...

    دوست دارم

    يادت باشه خونمون نيومديا

    ولي من از جامعه رفتم

    آخه شهيد آويني بهم گفت:

    چکمه هايت را بپوش...ره توشه ات را بردار و ....هجرت کن....

    منم رفتم

    پاسخ

    کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چن روزه دنبالت ميگشتم؟
    + مريم 
    نه انگار داستان نويسيت هم داره خوب مي شه ؟
    خيييييييييييلي باحال بود و صد البته جالب
    راستي مگه چه روضه ايي بود که اينا از حال رفتن...........
    آخه هميشه فکر مي کردم بچه ها کوچکتر از اون ي باشند که بخوان واقعه ي کربلا رو درک کنند حداقل تو مسجد ما که اينطوره ،بچه ها تو..........(شوتند)


    :(
    سلام تسنيم خانوم...جالب بود خاطره تون...خدا ازتون قبول کنه ايشالله...ايشالله هميشه در راه خدا کار کنيد...لحظه هاتون شهدايي...ياعلي عليه السلام...