سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مثلا شب تاسوعاس ! چن بار این جمله رو بلند یا یواش گفته باشیم خدامیدونه!
بالاخره وقتی دیدیم هیشکی به فکر مانیس، تصمیم جمع براین شدکه راه بیفتیم تو شهر بلکه هیاتی ،مسجدی چیزی پیداکنیم ودلی از عزا در بیاریم .
همین که پامون به خیابون رسید پشیمون شدیم .اینقدر خیابون سوت و کور بودکه ترسیدیم .گفتیم الان که ساعت 8.5شبه و این قدر خلوت ،حتما ساعت 10، اشرارمحترم شهر باید برسوننمان خوابگاه...
برگشتیم پای تلویزیون و ازبین 3-4تا کانال، اینقدر تلویزیون رو چلوندیم که یه روضه 10دقیقه ای مهمون امام حسین شدیم.
فردا برای تبلیغ روستایی رفتیم 2تا روستای دیگه که آخری از لحاظ پرسش های جوونهاش میشد پی برد الحمد الله این روستا چن سالی روحانی داشته !
شبو یکی از همین روستا ها بودیم .رفتیم مسجدشون براعزاداری شب عاشورا که دیدیم چنگی به دل نمیزنه.
به رفیقم پیام میدم وقتی در منطقه محرومی از همه چیز محرومی حتی از مراسم شب عاشورا و تاسوعا.
خیلی زود جواب میده، اماحال ندارم جوابشو ببینم .اصلا امشب حالم از اینکه بشنوم اصل نیته و خوش به سعادتت و ازین دست شعار ها که خودم استادشم بهم میخوره .امشب شب عاشوراس و ما ...
حتما بی لیاقتی ازو خودمون بوده، از ماست که بر ماست !
فردا ظهر با اهالی روستا دسته عزاداری رفتیم و زهرا دخترک شیرین زبانی که تمام مسیر درد دل میکرد از فقر، از ترک تحصیل به خاطر بی پولی ،از طلبه جوانی که سالهاپیش به روستاشون اومده و حالا میردامادی شده برای خودش ،از اینکه دوس داشته حوزه بخونه اما بهش گفته شهریه اش بالاس(علامت تعجب به توان n)
بعدم ناهار و خداحافظی و آب و قرآن.
روز حرکت از کرمان به قم ناهار خوردیم و سوار ماشین شدیم .اما ماشین راه نمی افته! اولش کسی چیزی نمیگفت اما بعد نزدیک شدن به ساعت حرکت قطار زمزمه ها بلند شد.یکی از طلبه ها پشت سرما هی آیه یاس میخوند که بالاخره جامیمونیم .آدم یاد کارتون گالیور می افتاد :من خودم میدونم ما بالاخره جامیمونیم..
گویی ماشین خراب شده بود وبعد کلی وقت از اون ماشین سوار یه ماشین دیگه شدیم و بین راه بازار صلوات و دعابود که رونق داشت .با تاخیر چن دقیقه ای رسیدیم اما قطار این همه آدم رو جاگذاشته بود

 بدو بدو ساک به دست سوار ماشین شدیم تا بلکه به ایسگاه بعدی برسیم اما ماشین راه نمی افتاد !!
دوباره پیاده شدیم و هی این ساک ها رو ازین ماشین به اون ماشین میکشیدیم واقعا یه آهنگ پت ومت کم داشتیم!

یه تعداد از اقایون با تاکسی های راه اهن خودشون رو به ایسگاه بعدی رسوندن و از همه جالب تر سوتی یکیشون بود که از بس هول شده بود خانمشو جاگذاشته بود باتاکسی رفته بود و بعدا بین راه پیام داده بود هر وقت رسیدی به قطار خبر بده !قیافه خانومش دیدنی بود.

چن بار دیگه هم ماشین عوض کردیم و بالاخره بااتوبوس راه افتادیم .خدامیدونه این چن دقیقه تاخیر چقدر برای مسئولین این اردو آب خورد .حالا خداکنه در حد همین آب باشه و به آب خنک تبدیل نشه!
به همین راحتی تمام شد.یادش بخیر


نگارش در تاریخ سه شنبه 90/10/6 توسط  | نظر

ابزار وبمستر

خرید شارژ

دانلود

خرید vpn