سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یه روز جمعه برای بردن به روستا اومدن دنبال من و 3تا از رفقا
شمذون اسم سه تاروستا با پسوند های مختلفه
شمزون جهاد، شمزون چارباغ و شمزون تکیه
اول شمزون چارباغ رفتیم منزل کربلایی معصومه اتاقی که در اونجا روحانی روستا رو این چن روز پذیرایی میکردن.یه سرکی به کپرها و خونه های اطراف زدیم تا خانم های روستا جمع بشن
بر خلاف توقع ما مادر هانیومدن
ظاهرا اینقدر کار زیاده که غیرممکنه که هم دخترها و هم مادرها رو یه جا جمع کنیم.تعداد دخترها کم کم زیاد میشه و من و رفیقم دو تا حلقه تشکیل میدیم و جدا جدا شروع به صحبت میکنیم
بعد از کمی گپ، بحث تصحیح قرائت نماز رو که مطمئن بودیم خیلی لازمه رو شروع کردیم .در کل منطقه همه بی سواد و با سواد تقریبا یک جور نماز میخوندند یعنی با غلط های مشابه
مثلا غالبا بی خیال تشدید میشن !از ب بسم الله تا آخر سوره حمد تقریبا 13تا تشدید است که اکثرشو نمیگن 
از خیر ادای حروف از مخرج که کلا گذشت کردیم.
بعد وضو و غسل و ....
موقع نماز همه اشتیاق زیادی برای نماز جماعت نشون دادن که به همین دلیل جلسه تمام شد.
بعد از نمازفقط دختر های نوجوان برای سوالهای شخصی شون اومدن.
هنوز تو اون منطقه ازدواج ها به صورت طایفه ای و اجباری است .مهم ترین معیار ازدواج علاقه است...
و گاهی اگر خانواده ها موافقت نکنن دختر و پسر فرارمیکنن و بعد از اینکه کار به جاهای ناجور کشیده شد یه ازدواج سوری بدون رضایت پدر....
یه ساعت فک زدیم تا مطلبو جابندازیم که ازدواج بدون اذن پدر باطله
اینکه یکی به جای پدر شما نقش بازی کنه شاید عاقد رو گول بزنه اما خداکه نه ..
جای مادر ها انیجا بودکه خیلی خالی بود.بحث نیمه تمام پیش میرفت اما چاره ای نبود.
همه برای ناهار رفتن و ما منتظر بودیم یکی یاد ما بیفتد .صبحانه هم نخورده بودیم

بالا خره کربلایی با قرمه سبزی خشمزه ای به داد مارسید 


نگارش در تاریخ پنج شنبه 90/9/24 توسط  | نظر

ابزار وبمستر

خرید شارژ

دانلود

خرید vpn